سالگشت هفدهشهریور سال 1357 فرامیرسد، روزی از ایام اللّه که باید آن را زنده نگهداریم و به نسلهای آینده تسلیم کنیم.1 همؤ ایام متعلّق به خداست؛ ولی بعضی از آنها به دلیل خصوصیاتشان ـ بهطور مشخصـ یوم اللّه میشوند تا چراغ راه آیندگان شوند؛ شاید به همین علت است که خداوند به حضرت موسی ـ علیهالسلام ـ میفرماید: و ذکّرهم بایام اللّه. تذکّر به این ایام انسان ساز است؛ زیرا ویژگیهایش آموزنده، و موجب بیداری خفتگان، در تاریخ است. فتح مکه توسط پیامبر ـ صلیاللّه علیه و آله ـ یوماللّه است؛ زیرا آن روز، یوم قدرت نمایی خدا بود، یتیمی که توان زندگی در وطن خویش را نداشت، بر صاحبان زر و زور سیطره یافت.2 روزهایی که ملتها بر اثر حوادث آن روز متنبه و بیدار میشوند نیز یوماللّه است و هفده شهریور از این ایام است.
آن روزها واژهها و الفاظ تغییر معنا داده بودند، طاغوت در لباس حق جلوه کرده و حق باطل شده بود. ایادی شیطان ماموریت داشتند تا این کلام قرآن را که میفرماید: "فَازَلّهُما الشیطان عنها" 3ـ پس شیطان آنان را لغزانید ـ به خوبی انجام دهند. گسترش مراکز فساد و فحشا و ترویج آن به نام تجدد و تمدن، توحش را به ارمغان آورد و سرگرم شدن به مکاید پر زرق و برق شیطان، نشاط و شادابی را به افسردگی و اعتیاد مبدل نمود. اشتغال فکری در به کارگیری شیوههای ارضای تمناها، فساد اندیشهها، یعنی خودباختگی و غربزدگی را دربرداشت. غربزده کسی است که هویت خود را از دست داده و به تقلید کورکورانه پرداخته است. در چنین عصری نسلی زنده و بیدار به پاخاست. آنان به زیباییها و زیورهای فریبنده"لا" گفتند تا نَفْسِ خویش را از بند تعینات و حجابها برهانند؛ زیرا "اِنّ النّفس لامارة بالسّوء".4
از هستی خویش گذر باید کرد
زین دیو لعین صرف نظر باید کرد
گرطالب دیدار رخ محبوبی
از منزل بیگانه سفر باید کرد5
شقایقهای سرخ، خویشتن را پیراسته و به نوراللّه آراسته شدند. عروج به حریم کبریا و صعود به جوار دوست و ورود به ضیافتاللّه را با قدم اختیار طی کرده و با خون خویش کویر سوزان عصر ستمشاهی را آبیاری نمودند.
من در هوای دوست گذشتم زجان خویش
دل از وطن بُریدم و، از خاندان خویش6
جمعه سیاه سرآغاز افول تاریکی کفر، ظلمت و تیرگی نفوس، طلوع انوار دین محمدی و شکوفایی گلهای اسلام شد. اینک در سالروز شهادت جوانان به تشریح یکی از فضایل اخلاقی یعنی عفاف ـ که یکی از انگیزههای قیام آنان بود ـ میپردازم. پیش از ورود به بحث لازم است توضیح مختصری دربارؤ فطرت داده شود زیرا عفت امری فطری است. خداوند در قرآن کریم میفرماید: "فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت اللّه التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لایعلمون" 7روی خود را همچنان به سوی آیین اسلام بدار، در حالی که در آن استواری به همان سرشت خدا که مردم را بر آن پدید آورد. در آفرینش خداوند هیچ دگرگونی نیست. دین راست اینست، اما بیشتر مردم نمیدانند.
منظور از "فطرت اللّه" حالت و هیاتی است که خداوند خلق را بر آن قرار داده و از لوازم وجود و از چیزهایی است که در اصل خلقت قرار داده شده است،8 بنابراین احکام فطرت از لوازم وجود و خلقت است و بنا بر نظر قرآن چیزی آن را تغییر نمیدهد، "لاتبدیل لخلق اللّه". در امور فطری هیچگونه اختلافی نیست و از آغاز عالم تا آخر، همه در آن متفقند، یعنی هرکس به هرچه توجه کند و دنبال آن برود، چه در علوم و فضایل و معارف و امثال آن ، چه در شهوات و هواهای نفسانی و توجه به هرچیز و هرکس از قبیل بتها و محبوبهای دنیوی و اخروی، چه علاقه به خانواده و قبیله، همه عین توجه به واحد کامل مطلق است، ولیکن مردم غافلند. احکام فطرت از بدیهیترین چیزهاست و هر انسانی بالفطره عاشق کمال و متنفر از نقص است، پس لوازم آن نیز از ضروریات است. امام خمینی، احکام فطرت و لوازم آن را موارد ذیل بیان میکند: اصل وجود مبدا، توحید، معاد، نبوت، وجود ملائک و روحانیان، انزال کتب و اعلام طرق هدایت و تنفر از عیب و نقص9 و ایمان به این موارد، دین حق است برای تمام ابنای بشر.10
عشق به کمال از اموری است که همه مشتاق آنند اگرچه در انتخاب معشوق اختلاف دارند. هرکس کعبه آمال خود را چیزی یافته، حب به آن موجب میشود آن را کمال دانسته و دل و جان را به آن متوجه نماید؛ اهل علم، کمال را در علم میجوید و به هر مرحلهای از علم که نایل میشود. قانع نمیشود و مراتب بالاتری را جستجو میکند؛ تاجران، معشوق را در پول و دارایی مییابند و به تحصیل آن اشتیاق دارند؛ اهل قدرت در بسط ملک و سلطه بر دیگران میکوشند و به دنبال قدرتهای بالاتر میگردند و زیباپرستان رخسار دلفریب را میجویند، اما هیچکدام با رسیدن به مطلوب قانع نمیشوند زیرا این امور همه محدودند و انسان بالفطره از محدودیت متنفر و در جستجوی مراتب بالاتر است؛ بنابراین، قلب به دنبال کمالی است که نقص ندارد، عاشق جمالی است که عیب ندارد، علمی که جهل ندارد، قدرتی که عجز ندارد و حیاتی که موت ندارد؛ پس انسان، محبوب را کمال مطلق میداند و لازمؤ چنین عشقی، وجود معشوقی کامل محض، یعنی همان ذات مقدس الهی است، به همین دلیل قرآن می فرماید :"افی اللّه شک فاطرالسموات والارض".11
غیر از در دوست در جهان کی یابی؟
جز او به زمین و آسمان کی یابی؟
او نور زمین و آسمانها باشد
قرآن گوید، چنان نشان کی یابی؟12
انسان مولود عالم طبیعت است و از بدو تولد با حب دنیا رشد میکند و تربیت میشود، هرچه بزرگتر میشود بیشتر به محدودیت و احاطه احکام طبیعت پیمیبرد. هرچه انسان به دنیا و زخارفش تعلق بیشتر داشته باشد، تاثیر آن بر قلبش بیشتر است و تمام خطاها و گرفتاری انسان برای همین محبت و علاقه است. شاید در آیات "لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم، ثم رددناه اسفل سافلین"13 ، نیز اشاره به این باشد که "احسن تقویم" همان فطرت براساس کمال مطلق و جمال تام و "اسفلسافلین" نیز حجابهای طبیعت است14، پس تا حجابها و ظلمات بر نفس غالب باشد، انسان نمیتواند به سوی کمال مطلق حرکت کند. علل حجابهای طبیعت را میتوان در سه قوؤ ذیل جستجو نمود:
1 ـ قوؤ شیطنت که فروع آن عجب، کبر، طلب ریاست، خدعه، مکر، نفاق و ... است؛
2 ـ قوه غضب که فروع آن خودسری، تجبّر، افتخار، قتل، سرکشی و ... است؛
3 ـ قوه شهوت که فروع آن شره، حرص، بخل و امثال آن است.15
لذات نفسانی ناشی از این قوا موجب دلبستگی به دنیا و دوری از حق و حقیقت میگردد، با هر لذتی نفس اماره، لذت بیشتری میطلبد و قوای مخصوص را برای تحصیل آن ترغیب میکند، در نتیجه حجابهای ظلمانی برای انسان پدید میآید که روی قلب و روح کشیده میشود و فطرت طالب کمال مطلق را به حضیض نقص میکشاند و این بالاترین خسران است، "والعصر، انّ الانسان لفی خسر".16
یکی از قوای عامل سعادت یا شقاوت انسان، قوه شهویه است که به نفس بهیمی نیز تعبیر میشود و برای آن سه حالت تعریف شده است.
1 ـ شره: عبارت است از سرخود کردن شهوت و به اطلاق واگذاشتن نفس بهیمی که زیادهروی نماید و در هر موقع و با هر چیز لذتجویی کند.
2 ـخمود: عبارت است از بازداشتن قوؤ شهوت از حد اعتدال و مقدار لازم و مهمل گذاشتن این قوه.
3 ـ عفت: عبارت است از بیرون آمدن این قوه از حالت افراط و تفریط و تصرف و خدعه شیطان و درآمدن تحت تصرف عمال الهی که در نتیجه حالت سکینه و طمانینه حاصل و ملکه اعتدال و میانهروی پیدا میشود.17
اصول خلق نیک آمد عدالت
پس از وی حکمت و عفت شجاعت
به عفت شهوت خود کرده مستور
شره همچون خمود از وی شده دور18
اهمیت عفاف و شناخت آن به درک جایگاه قوؤ شهوت بستگی تام دارد، زیرا قوؤ شهوت، مشترک در حیوان و انسان و برای حفظ شخص و بقای او در عالم طبیعت و حفظ نوع اوست؛ به شرط اینکه از حد اعتدال خارج نشود، در غیر این صورت شرافت انسانی به باد فنا میرود و فجایع و فضایحی به بار میآورد که آمار و ارقام موجود آن در عصر حاضر میتواند موضوع یک تحقیق باشد. قوؤ شهوت، مبدا شهوات و جلب منافع و مستلذات در ماکل و مشرب و منکح است.19 این قوه که میتوان آن را قوؤ جذب تحریکات نام نهاد، اگر انسانی را اسیر کند. او فرمانبر نفسامّاره میشود و اوامر آن را با کمال خضوع اطاعت میکند، در پیشگاه آنها عبد خاضع و بندؤ مطیع است تا جایی که آنها را جایگزین بندگی خدا میکند، خاضعِ اهل دنیا میشود و برای به دست آوردن تمایلات نفسانی به هر نوع ذلت و مفاسد دنیوی تن میدهد و برای رسیدن به مطلوب از هر نوع ذلّت و خواری مانند تملّقگویی، منّتکشی و خضوع در پیشگاه مخلوقات کوتاهی نمیکند. با افزایش شهوات و خروج از مسیر عدالت سلطه شیطان بر نفس بیشتر میشود تا جایی که دیگر نمیتواند از آن سرپیچی کند و در نتیجه گناهان کوچک به گناهان بزرگ و دشمنی و بغض با حق و حقجویان تبدیل میشود و این هولناکترین و خطرناکترین مراحل سیر آدم است، زیرا اعمال خیر و شر در عالم غیب و ملکوت دارای صورت غیبیه ملکوتیه است که به آن بهشت اعمال و جهنم اعمال گویند.20 قرآن در این مورد میفرماید: " یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضراً و ما عملت من سوءٍ تودّ لو انّ بینها و بینه امداً بعیداً " 21 ـ روزی که هرکس کارهای نیک و بدی را که انجام داده، حاضر یابد و دوست دارد بین او و کارهای بدش فاصلهای دور باشد ـ بنابراین شهوت و بهیمیت بر باطن اسیران در بند زنجیرهای شهوات و هواهای نفسانی، غلبه میکند و موجب سلطه حکمی از احکام بهیمیت بر او میشود؛ بهطور مثال اگر حکم مملکت باطن آنها حکم یکی از بهائم را پیدا کند، صورت ملکوتی او به شکل همان بهیمه است.22پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ میفرماید، بعضی مردم در روز قیامت با صورتهایی محشور میشوند که پیش آنها صورتهای میمونها و انترها نیکوتر است.23 علاوه بر صورتهای غیبی، اعمال در قلب نیز آثاری دارد که به آن نقطه "بیضأ" و نقطه "سودأ" 24گویند. اعمال سیئه در قلب کدورتی به وجود میآورد به حدی که قلب فانی در دنیا و طبیعت میشود؛ انسان به واسطؤ این صفات توجه به عالم مادی میکند و به دنبال لذات نفسانی و شهوات جسمانی میرود، در نتیجه تمام صفات ذمیمه که خاص حیوانات است در او ظاهر میگردد و روح انسان را گرفتار و اسیر خود میکند و نمیگذارد که آدمی از زندان تن آزاد شود و به عالم معنی و روحانی سیر نماید و به مبدا اصلی خود رجوع نماید. اگر شهوت یعنی صفات مشترک انسان و حیوان به حالت تعدیل درنیاید و انسان در طریق آن حرکت نماید، انسان در بند شهوات از افق حیوانی خارج نشده بلکه به مراتب از حیوان نیز جلو میافتد زیرا قوای موجودات دیگر محدود ولی شهوت حیوانی او آخر ندارد، در این مرتبه او از حیوان و چهارپایان بدتر و پستتر میشود "اولئک کالانعام بل هم اضل".25
غضب گشت اندر او پیدا و شهوت
و از ایشان خاست حرص و بخل و نخوت
به فعل آمد صفتهای ذمیمه
بَتَر شد از دد و دیو و بهیمه26
لذات ناشی از این صفات موجب علاقه و تعلقات روزافزون در فرد یا شخص میگردد و با افزایش علاقه، تاثر قلب بیشتر میشود و به آن تعلق پیدا میکند و این محبت سرمنشا افزونی خطاها و معاصی میشود. قرآن میفرماید: "کلاّ بل تحبون العاجلة."27 عشق بهیمی عقل را در خدمت شهوت درمیآورد در حالی که خداوند عقل را آفریده تا مُطاع باشد نه خدمتگزار. این بیماری مخصوص دلهایی است که از محبت خدا و همتهای عالی بینصیب است.
افسوس که عمر در بطالت بگذشت
با بار گُنه بدون طاعت بگذشت
فردا که به صحنؤ مجازات روم
گویند که هنگام ندامت بگذشت28
پس مقام عفت در فرهنگ اسلامی با اهمیت و دارای فضیلت است؛ همواره مورد توجه معصومان بزرگوار ما بوده تا آنجا که حضرت علی ـ علیهالسلام ـ آن را افضل عبادتها دانسته است. عفت یعنی تعدیل و تهذیب قوؤ شهویه. با خروج از اسارت نفس و شهوات و زدودن زنگار از روح و قلب، کمال انسانی حاصل میشود. انسان شرافتمند و با عزتنفس مقایسه میکند که آیا ذلت و منت در برابر مخلوق فقیر که نه ارادؤ او کارساز است و نه قدرت او، سزاوار است یا اطاعت از خالقی غنی و مطلق که بندگی او گوهر گرانبهایی است که باطن آن آزادی و ربوبیت است.29 عبودیت حق و توجه به او چنان حالتی در قلب و روح ایجاد میکند که جز بندگی خدا، از هیچکس و هیچچیز اطاعت نمیکند و اگر روزگار او را تحت سلطه و قدرت کسی قرار دهد، قلب او به لرزه نمیافتد و استقلال و حُریّتش را از دست نمیدهد، چنانچه حضرت یوسف چنین بود. دل یوسف لایزال و دم به دم مجذوب رفتار جمیل پروردگارش میشد، قلبش در محبت الهی غرق میگردید، برای یک لحظه از یاد او غافل نمیشد، خود را تحت ولایت خدا میدید و ایمان داشت رفتار جمیل خدا به خیر او تمام میشود؛ این حقیقت او را در مقابل درخواست پر از مکر و کید زلیخا که کوه را از جای میکند و سنگ سخت را آب میکرد، نلرزاند و به خدا پناه برد و فرمود، "معاذاللّه".30 داستان حضرت یوسف در حقیقت تصویر عینی نزاع میان حب الهی و عشق حیوانی است. حضرت یوسف با ملکه عفاف، حب الهی را برگزید.
طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت31
در سوره مریم سرگذشت کسانی نقل میشود که یا به دنبال شهوات رفتند و دچار لغزشهایی شدند که سرانجام آنان کفر و شرک و در نتیجه نکبت و عذاب الهی شد و یا دل از شهوات نفس برکندند و خاضع و خاشع در برابر پروردگارشان شدند و این موهبت و کرامت نجات آنان را در برداشت؛ از جمله حضرت مریم.32 اخلاص، عبادت و کرامت او زبانزد عام و خاص بود و خود را از هر چیزی پوشیده میداشت تا قلبش برای اعتکاف و عبادت فارغتر باشد، "فاتّخذت من دونهم حجاباً."33 کودک او ـ حضرت عیسی ـ آیت خدا و رحمتی برای مریم شد و از عفت مادرش دفاع کرد.
در تاریخ از اهتمام حضرت زهرا ـ سلاماللّه علیها ـ در حفظ عفت زیاد نقل میشود، به طوری که بعضی از بزرگان تاویل "لیله مبارکه" در سوره دخان را به وجود مقدس ایشان نسبت میدهند، چنانچه لیل نسبت به نهار مستور است، ایشان نیز در مقام ستر و عفاف مثل لیل مستور است.34 ارزش و اهمیت این فضیلت اخلاقی در دخت پیامبر(ص) باعث میشد که بارها فرموده بودند: فاطمه پارهتن من است.35
در روایت است که با ارجترین نوع طاعت و بندگی، نگهداری شکم و دامن از محرّمات الهی است،36 بنابراین کسب عفت و ملکه ساختن آن میتواند انسان را به کمال برساند کسب فضایل اخلاقی و تهذیبنفس جز با التزام به انجام موازین شرعی و اجرای مقررات الهی امکانپذیر نیست اگرچه بیرون آمدن از دینِ عادتی برای رسیدن به حقیقت مطلوب ضروری است؛ آدمی هرگز از التزام به شریعت بینیاز نمیگردد. قانون عقل و شرع از عصیان و طغیان نفس انسان جلوگیری میکند.
ز شرع ار یک دقیقه ماند مهمل
شوی در هر دو کون از دین معطل37
انجام تکالیف الهی و تسلیم اوامر او شدن تحمیلی و خارج از طاقت انسان نیست، "لایُکلّف اللّه نفساً الاّ وسعها"38 ولی وجود شیطان غلبه بر آنها را مشکل میکند.
انسان آراسته به سنّت و شریعت الهی پس از تهذیب باطن و تنزیه قلب، از طبیعت جدا و به حقیقت میپیوندد و با قلب پاک از آلودگی به رجز شیطان، متوجه جمالی میشود فوق همؤ جمالها و جلالی که هر عزت و جلالی در برابرش ذلیل؛ بنابراین رویت جمال مطلق چنان مجذوبشان میکند که از سرای طبیعت فرار میکنند. حضرت علی ـ علیهالسلام ـ در بیان اوصاف پرهیزکاران میفرماید: اگر اجلِ مقرری برای آنان نبود، ارواح آنها هیچگاه در بدنهای ایشان قرار و آرام نمیگرفت.39
انسانی که دوستی خدا بر دل او بتابد، از دوستی جمیع شغلها و ذکرها پاک، یعنی از اوصاف حیوانی و بشری فارغ میشود، نیات و عملش برای خدا خالص و از خود فانی میشود و به عالم بقا راه مییابد و به عبارت دیگر از فردیت خویش درمیآید و با اتصال به کل جاودانه میگردد. آنان میدانند که تدبیر همه امور در ید قدرت مالکالملک است پس هیچ شانی جز بندگی خدا ندارند. راضی به رضای او هستند، خواست او را بر خواست خود مقدم میدارند و به عبادت او میپردازند. هر چیزی را آیؤ خدا میدانند و برای هیچ موجودی نفسیت و اصالت و استقلال نمیبینند، دلهایشان را محبت خدا فرامیگیرد و چنان مجذوب ساحت عزت و عظمت الهی میشوند که هرچیز دیگری حتی خودشان را از یاد میبرند. آثار هوا و هوس و امیال نفسانی از دلهاشان به کلی محو و قلب سلیم جایگزین آن میشود. و این نور محبت، روشنکننده راه آنان است "و ایّدهم بروح منه"40 ـ و به روحی از خود تاییدشان کرد. عاشق محبوب حقیقی میداند، هر چیز به سوی جمال ابدی در سیر است و ارزش هر چیز به تحقق آن جمال در وجود او بستگی دارد.
گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بینشان چه گوید باز
عاشقان کشتگان معشوقند
برنیاید ز کشتگان آواز41
پاورقیها:
19. شرح جنود عقل و جهل، ص 149.
15. همان، 83 ـ 84.
17. شرح جنود عقل و جهل، ص 276 ـ 278.
1. صحیفه امام، ج 16، ص 485.
11. ابراهیم/ 12.
18. گلشن راز.
10. همانجا.
14. شرح جنود عقل و جهل، ص 78.
12. دیوان امام.
13. تین/ 4 ـ 5.
16. عصر/ 1 ـ 2.
16. عصر/ 1 ـ 2.
27. قیامت/ 20.
23. علمالیقین، ج 2، ص 101.
21. آل عمران/ 30.
24. شرح جنود عقل و جهل، ص 282.
25. اعراف/ 179.
2. همان، ج 9، ص 465.
26. گلشنراز.
28. دیوان امام.
22. چهل حدیث، چاپ موسسه، ص 15.
20. همان، ص 281 ـ 282.
29. مصباحالشریعه، ص 536.
33. مریم/ 17.
32. تفسیرالمیزان، چاپ جدید، ج 14، ص 5.
3. بقره/ 36.
35. حلیةالاولیا، ج 2، ص 40.
36. ترجمه گزیده کافی، قسمت اول، ص 192.
39. نهجالبلاغه، ص 94، خطبه متقین.
30. تفسیرالمیزان، چاپ قدیم، ج 21، ص 190 ـ 199.
37. گلشنراز.
38. بقره/ 286.
31. سعدی.
34. مجموعه مقالات الزهرا، ج 2، ص 285 ـ 288.
40. مجادله/ 22.
41. گلستان سعدی.
4. یوسف/ 53.
5. دیوان امام.
6. دیوان امام.
7. روم/ 30.
8. چهل حدیث، چاپ موسسه، ص 180.
کسانی کوشیدهاند از طریق فاصله انداختن میان ارزشها با روش تحقّق عینی آنها، میان حجاب با عفاف، تفکیک نموده و حجاب را غیر ضروری میخوانند و حفظ عفّت را بدون حجاب نیز ممکن میدانند. اینک ما این تلاش را ارزیابی میکنیم:
تحلیل واژه:
1ـ معنای لغوی: عفاف با فتح حرف اوّل، از ریشه "عفّت" است و راغب اصفهانی در مفردات(1) خود، عفّت را معنی میکند:
«العفّة حصول حالةٍ للنّفس تمتنع بها عن غلبة الشّهوة».
(عفّت، پدید آمدن حالتی برای نفس است که به وسیله آن از فزون خواهی شهوت جلوگیری شود).
طریحی نیز در مجمع البحرین(2) میآورد:
«عَفَّ عن الشیِِء ای امتنع عنه فهو عفیفٌ».
(عفاف از چیزی ورزید یعنی از آن امتناع ورزید پس او عفیف است).
و ابن منظور در لسانالعرب(3) مینویسد:
«اللفّة: الکّف عمّا لا یحلّ و لایجمل».
(عفّت: خویشتن داری از آنچه حلال و زیبا نیست).
شرتونی لبنانی نیز در اقرب الموارد(4) مینویسد:
«عَفِّ الرجل: کَفَّ عمّا لا یحلّ و لا یجمل قولاً او فعلأ وامتنع». (عفاف ورزید یعنی در گفتار و کردار از آنچه حلال نیست دوری جست و خویشتنداری نمود).
پایه عفاف، خویشتنداری است و ردّپایی از جنسیّت یا اختصاص به جنس خاص (زن) در معنی لغوی عفاف، وجود ندارد.
2ـ معنای عرفی: در ادب پارسی، "عفاف" از نظر معنا و گویش، تفاوت یافته است.
در لغتنامه دهخدا(5) چنین آمده است:
«عفاف: پارسایی و پرهیزگاری، نهفتگی، پاکدامنی، خویشتن داری».
دکتر معین در فرهنگ فارسی معین(6) آورده است:
«عفاف: پارسایی، پرهیزگاری، پاکدامنی، در تداول غالباً به کسر اول تلفظ میکنند.»
بنابراین در گویش فارسی، عفاف به کسر اول و به معنی "پاکدامنی" به کار میرود.
3ـ معنای اصلاحی: در تفکّر اسلامی، عفاف، واژهای با بار معنایی خاصّ برگرفته از آیات و روایات، و گونهای منش است همراه با کُنِش رفتاری و گفتاری.
عفاف در قرآن: در قرآن چهار بار از ریشه عفاف، استفاده شده است:
1ـ سوره بقره ـ 273: «یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفّف»؛
(نا آگاه گمان میبرد که اینان توانگرند زیرا عفاف میورزند). در این آیه، کنش بزرگ منشانه، عفاف است، خویشتنداری، عزّت نفس و امتناع از دست نیاز دراز کردن.
2ـ سوره نساء ـ 6: درباره شناخت زمان رشد و بلوغ یتیمان، به سرپرستان سفارش میکند که از دست یازی به اموال یتیمان خودداری کنند و عفاف ورزند. این آیه نیز خویشتنداری را عفاف را خوانده است.
3ـ سوره نور ـ 32: «ولیتعفّف الّذین لا یجدون نکاحاً حتّی انعمهم اللّه من فضله»؛ (و کسانی که اسباب زناشویی نمییابند، پاکدامنی ورزند تا آنکه خداوند از بخشش خویش توانگرشان گرداند). در این آیه خویشتنداری (استعفاف) را به رام کردن قوّه جنسی اطلاق فرموده است.
4ـ سوره نور ـ 60: «و القواعد من النّساء اللاّتی لا یرجون نکاحأ فلیس علیهنّ جناحُ ان یضعن ثیابهنّ غیر متبرّجات بزینةٍ و ان یستعْففْنَ خیرٌ لهّن واللّه سمیعٌ علیمٌ.»؛ (و زنان یائسهای که امید زناشویی ندارند، گناهی نیست که جامهها (چادرها)یشان را فروگذارند به شرط آنکه زینت نمایی نکنند و اگر پاکدامنی بورزند (و چادر را فرو نگذارند) بهتر است و خداوند، شنوای داناست(7)).
در زبان پارسی، از خویشتنداری در امور جنسی و شره نبودن، به پاکدامنی تعبیر میکنند که بخشی از گستره معنایی "عفاف" است زیرا عفاف، مطلق خویشتنداری را گویند همانگونه که در آیات یاد شده، از خویشتنداری در امور اقتصادی و مالی نیز با کلمه استعفاف و تعفّف، یاد شده است.
اینک آیا میتوان گفت: عفاف، صرفا همان حالت درونی و نفسانی است و به بروز خارجی و اجتماعی آن حالت نفسانی، ربطی ندارد؟! از منظر قرآن، چنین نیست بلکه به دلیل اهمیّت نحوه بروز عفاف، این واژه، به «ظهور خویشتنداری» نظر دارد. در آیه نخست، حالت رفتاری مسلمان فقیر را به نمایش میگذارد که چگونه خود را بینیاز جلوه میدادند، با رفتاری عفیفانه و بزرگ منشانه.
در آیه دوّم، دست یازی به اموال یتیمان را غیر عفیفانه، معرّفی میکند. در سوّمین آیه، خویشتنداری و مراقبت از فرو رفتن در شهوات جنسی را استعفاف میداند و آیه چهارم، زنان سالخورده را سفارش میکند که عفاف ورزند و چادر از سر فرو نگذارند، یعنی عفاف را برابر با «حجاب» گرفته است. بنابراین عفاف از منظر تفکّر اسلامی، هم رویه درونی دارد که حالتی نفسانی جهت کنترل و جهتدهی به شهوت (کشش و اشتیاق) است و هم رویهای بیرونی که نشانههایش در رفتار و گفتار هویدا میشود تا حالت درون را به نمایش گذارد. در روایات اسلامی نیز "عفاف" به معنی "خویشتنداری" است که در کردار و گفتار آشکار باشد.
مرحوم شیخ عباس قمی در سفینه البحار(8)آورده است:
«و یطلق فی الاخبار غالباً علی عفّة الفرج و البطن و کفّها عن مشتهیاتهما المحرّمه». (در روایات، عفاف، بیشتر به معنی خویشتنداری نسبت به شکم و شهوت به کار میرود، و بازداشتن ایندو از فزون خواهی حرام).
علی(ع) میفرمایند:
«العفاف زهادة»(9)؛ (عفاف زهد ورزی و خویشتنداری است).
و «العفّة تضعّف الشّهوة»(10)؛ (خویشتنداری شهوت را ناتوان میسازد).
رابطه "عفت" با "شهوت": در روایات و آیات، میان «شهوتپرستی» و «عفّت»، تقابل جدّی برقرار شده و به دینداران، آموزش داده میشود که شهوتپرستان، عفیف نیستند ولی به نظر میرسد که معمولاً تنها بخشی از گستره معنایی شهوتپرستی، مورد نظر برخی دینداران واقع شده است.
معنای لغوی "شهوت": راغب در مفردات(11) مینویسد:
«اصل الشّهوه نزوعُ النّفس الی ما تریده و ذلک فی الدّنیا ضربان، صادقة و کاذبة. فالصّادقة ما یختلّ البدن من دونه کشهوة الطّعام عند الجوع و الکاذبة ما لا یختّل من دونه». (اصل شهوت، که کشش و اشتیاق نفس است به آنچه اراده کند، در دنیا بر دو گونه است: حقیقی و غیرحقیقی؛ اشتیاق حقیقی آنست که بدن بدون تأمین آن آسیب میبیند؛ همانند اشتیاق به غذا هنگام گرسنگی. و اشتیاق به کاذب آنست که بدن بدون تأمین آن آسیب نمیبیند).
طریحی در مجمع البحرین(12) میآورد:
«الشّهوات بالتّحریک جمع شهوة، و هی اشتیاق النّفس الی شییء». (شهوات جمع شهوت، به معنی اشتیاق نفس به چیزی است).
دهخدا در لغتنامه(13) مینویسد:
«شهوت: آرزو و میل و رغبت و اشتیاق و خواهش و شوق نفس و حصول لذت و منفعت»
و فرید وجدی(14) در دائرة المعارف تعریف میکند:
«الشّهوه حرکة النّفس طلبا للملائم»؛ (شهوت حرکت نفس است در جستجوی آنچه موافق و سازگار است).
این معنی، جنبه عملی «شهوت» را نیز دربردارد در نتیجه، شهوت، معنایی عام دارد.
در اصطلاح قرآن(15) نیز شهوت به معنی عام به کار میرود:
«زیّن للنّاس حبّ الشّهوات من النّساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذّهب و الفضّة و الخیل المسوّمة و الانعام و الحرث ذلک متاعٌ الحیوة الدّنیا...»؛
(عشق به خواستینها از جمله زنان و فرزندان و مال هنگفت اعمّ از زر و سیم و اسبان نشاندار و چارپایان و کشتزاران، در چشم مردم آراسته شده است: اینها بهره زندگانی دنیاست).
معنای اصطلاحی شهوت: غالبا به خواهش و اشتیاق جنسی انسان، شهوت گفته میشود و شهوترانی را در بخش کوچکی از گستره امیال نفس به کار میبرند حال آنکه در تحلیل قرآن و روایات، «شهوت به معنی عام» در برابر «عفّت به معنی عام» قرار دارد. خواهش نفس و تلاش برای برآوردن آن میل، در برابر خویشتنداری در طاعت خواهشهای نفسانی است. انسان شهوتپرست از کردار و گفتارش پیداست. از کوزه، همان برون تراود که در اوست. انسان عفیف و با اصالت نیز از سخن و کنش او هویدا است. عفاف، تنها پاکدامنی جنسی نیست. شهید مطهری در "تعلیم و تربیت در اسلام" میگویند:
«عفاف یعنی آن حالت نفسانی یعنی رام بودن قوّه شهوانی تحت حکومت عقل و ایمان. عفاف و پاکدامنی یعنی تحت تأثیر قوّه شهوانی نبودن، شره نداشتن. یعنی جزو آن افرادی که تا در مقابل یک شهوتی قرار میگیرند بیاختیار میشوند، و محکوم این غریزه خود هستند، نبودن. این معنی عفاف است.»
ویژگیهای مفهوم عفاف:
عفاف و خویشتنداری، در برابر فزون خواهی شهوانی و کشش نفسانی، چه ویژگیهائی دارد:
1ـ خصلتی انسانی است. 2ـ حالتی درونی است.
3ـ نشانههای بیرونی دارد. 4ـ در رفتار و گفتار بروز میکند.
5 ـ با رفتار و نشانههای متناقض، سازگار نیست.
6ـ نه از موضع ناتوانی بل از بلندای عزّت و اقتدار، صورت میبندد.
عفاف، خویشتنداری با علائم و نشانههای رفتاری و گفتاری است و وجود آن بستگی به وجود نشانههای آن دارد پس حفظ عفاف بدون رعایت نشانههای آن ممکن نیست. عفّت نمیتواند یک امر صرفا درونی باشد و هیچ علامت بیرونی نداشته باشد. بخشی از تفاوت در نشانههای خویشتنداری زن و مرد، از تفاوت در خلقت آنها سرچشمه میگیرد و یکی از نشانههای عفاف، پوشش است. عفاف بدون رعایت پوشش، قابل تصوّر نیست. نمیتوان به زن یا مردی، «عفیف» گفت در حالی که عریان یا نیمه عریان در انظار عمومی ظاهر میشود گرچه تفاوت رفتارهای انسانی و حیوانی، ریشه در تفاوت خلقت و فطرت، گرایشها و منشها دارد. در اسلام از نشانههای برجسته «عفاف» میتوان به پوشش اسلامی (حجاب) اشاره نمود.(16)
شهید مطهری در مسئله حجاب مینویسد:
«وقتی زن پوشیده و سنگین از خانه بیرون رود و جانب عفاف و پاکدامنی را رعایت کند افراد فاسد و مزاحم جرأت نمیکنند متعرّض آنها شوند.(17)».
ایشان در ذیل آیه 61 سوره نور چنین مینویسد:
«از جمله «ان یستعففن خیرٌ لهنّ» میتوان یک قانون کلّی را استنباط کرد و آن اینست که از نظر اسلام هر قدر زن جانب عفاف و ستر (پوشش) را مراعات کند پسندیدهتر است و رخصتهای تسهیلی و ارفاقی که به حکم ضرورت درباره وجه وکفین و غیره داده شده است، این اصل کلی اخلاقی را نباید از یاد برد.»(18)
نشانه بودن «حجاب» برای «عفاف» گریزناپذیر است. پوشش، نشان عفاف است.
«عفّت و حیا، خصلتی انسانی است که تاریخ بر نمیتابد و مورد پذیرش تمامی انسانها بود، و هست. و انسانهای بزرگ و ادیان آسمانی نیز بدان توصیه کردهاند. در شریعت اسلامی نیز بر آن تأکید فراوان شده است. همین خصلت انسانی یکی از فلسفههای اصلی پوشش آدمی بوده است»(19)
در خصوص اندازه وابستگی پوشش با حجاب، استاد مطهری مینویسند:
«حیا و عفاف از ویژگیهای درونی انسان است و حجاب به شکل و قالب و نوع و چگونگی پوشش بر میگردد. تفاوت باطن و ظاهر یا روح و جسد و یا گوهر و صدف را میتوان به عنوان تمثیل در این زمینه به کار برد. به گمان ما اینها دو حقیقت هستند و میزان وابستگی این دو نیاز به تأمل دارد»(20)
استاد حجاب و پوشش را نشانه عفاف میداند:
1ـ ایشان در تحلیل آیه 59 سوره احزاب، خداوند به پیامبر دستور میدهد که به همسران و دختران و زنان مؤمن فرمان دهید جلباب (پارچهای که تمام بدن را بپوشاند) به خود گیرند، مینویسند:
«بنابراین در این فراز قاعدهای کلّی بیان شده که زن مسلمان چنان رفت و آمد کند که علائم وقار و عفاف از او هویدا باشد.»(21)
2ـ و نیز: «حجاب و پوشش تنها یک تکلیف است و نشانه یک خصلت انسانی یعنی عفاف»(22)
3ـ و: «حجاب و پوشش نشانگر عفت است»(23)»
4ـ و نیز: «قرآن عفت دختران شعیب را در حال چوپانی و آب دادن به گوسفندان در جمع مردان بازگو میکند. عفت مریم را در معبدی که همگان چه زن و چه مرد به پرستش میآیند، میستاید».(24) آیا عفت دختران شعیب و عفت مریم(س) همان رعایت خویشتنداری و دارابودن نشانههای آن در کردار و گفتارنیست؟ 5 ـ و: «متانت در سلوک ظاهری و در انتخاب پوشش از عفاف درونی خبر میدهد.»(25)
اگر وابستگی حجاب با عفاف قطعی نشود نمیتوان در استدلال برای حجاب، از ارتباط «نشانه» و «واقعیّت» سخن گفت.
تفکیک "عفاف" از "حجاب"!
گفتیم که پوشش، ارتباط بنیادی با عفاف داشته و نمیشود کسی طرفدار حیا و عفاف باشد ولی با اصل پوشش مخالف باشد. پوشش اسلامی کاملترین گونه رعایت عفاف است. اگر بین حجاب و عفاف، جدایی اندازیم دو مشکل عمده رخ مینماید:(26)
1ـ جدایی بین عفاف و حجاب تا کجا میتواند پذیرفتنی باشد؟ ملاک و معیار تبیین این جدایی و اندازه و شکل رعایت پوشش برای حفظ عفاف چه چیزی خواهد بود؟ و نیز میپذیریم که ممکن است افرادی عفیف و پارسا باشند امّا حجاب را به گونهای که مورد توصیه شارع است دارا نباشد ولی به این امر هم باید توجه کرد که این جدایی تا کجا میتواند ادامه یابد؟»(27)
2ـ با پذیرفتن جدایی عفاف از حجاب تنها دلیل لزوم حجاب بر زنان هرزگی و هوسبازی مردان خواهد بود: «اگر زنان بدون حجاب، عفیف و پاک هستند، آیا مردان نیز چنیناند، و هوسبازی نمیکنند و از هرزگی دست برمیدارند.»(28)
قانونگذار ضمن توجه به حال و روانشناسی مردان، برای زنان در باب پوشش بدن، قانونگذاری میکند و با همهجانبهنگری و نگاهی متعالی به زن و مرد، خویشتنداری را برای هردو توصیه میکند حجاب از مسلّمات احکام اسلام است و با توجه به آیات و روایات، جدایی حجاب و عفاف، قابل تصوّر نیست.
خودنمائی و تحریک مردان (تبرّج)
آیا حضور زنانه زن در جمع مردان با تشدید دیدگاه جنسیّتمدار و تأکید بر تفاوت جنسی از طریق آرایش و زینت نمایی میتواند باعث نگاه انسانی به زن باشد؟ آیا تمایل و گرایش به زیبا نمایی در جمع مردان و بیمیلی در زیبا نمایی در کانون گرم خانواده، میتواندنشانه عفّت باشد؟! این دیدگاه که بدون حجاب و با آرایش و جلوهگری میتوان حضوری انسانی (و نه جنسی) در جامعه داشت و عفیف بود، به شوخی بیشتر شبیه است تا سخنی قابل دفاع.
امکان ندارد کسی با تمام توان، دیده دیگران را به زنانگی و صفات جنسیاش فرابخواند و در همان حال از آنها بخواهد که به ظاهر من ننگرید و به درون من بنگرید که انسانی عفیف و خویشتندار هستم!! خود او نیز اگر در وجدان خود لختی بیاندیشد، خود را عفیف نخواهد دانست زیرا ظاهر، نشان باطن است و حق و باطل، نشانههای متفاوت دارند. نمیتوان نشانه باطل بر پیشانی حقّ زد و یا حقّ را در باطل جست.
فریبکاری مردانه، بردگی زنانه
روزگاری نه چندان دور، زن را به جرم زن بودن در خانه حبس میکردند و شاید سختگیری آنچنانی در گذشته، سهلانگاری این چنین در روزگار جدید را فرا روی بشر قرار داده و زنان را در انظار عمومی به حراج گذارده است. در گذشته، جسم زن، دربند خشونتطلبی مرد بود و این بار، روح زن در اسارت فریبکاری او است، مردان تمامت خواهی که آزمندی و شهوتپرستی آنان غرب را فراگرفت و شرق را تهدید میکند امروز اگر هم جسم زن، در حبس نباشد امّا در آغوش هوس بازی مردان تبهکار و آزمند اسیر است و روح و فکر زن، زندانی زندانهای بزرگتر برای التذاذ مردان فاسد.
چه طرفه حدیثی که اسارتی این چنین را «آزادی زن» بنامیم. فمینسیم، تهمتی است بر تارک رنجکشیده زن غربی که زنان شرقی را نیز به خود فرا میخواند. چه زمانی مرد حاضر میشود از همه مزایای جنسی خود در طول تاریخ دست بردارد؟ مگر همین مرد مدرن نبود که نیروی کار مردان را برای فن آوری و صنعت پیشرفتهاش کافی نمیدید و با فریب کاری و نیرنگ نیروی کار زنان و مصرف بیاندازه استعدادهای زنانه آنان دست یافت.
«امروزه که مردان موفق شدهاند با نامهای فریبنده آزادی و تساوی و غیره این حائل را بردارند، زن را در خدمت کثیفترین مقاصد خویش گرفتهاند. بردگی زن امروز بیشتر به چشم میخورد(29).»
بنیانهای فلسفی "عفاف"
1ـ نگاهی انسانی به انسان: انسان، موجودی آزاد و انتخابگر است و قادر است با نیّت و اراده به اعمالی دست میزند که انگیزه آنها حسّ عشق و پرستش، خداخواهی و خداجویی فطری و حسّاخلاقی و دگرخواهی میباشد. این موجود آزاد، تحت تأثیر نیروهای درونی و برونی قرار دارد که در تصمیمگیریهای وی، نقش اساسی و حیاتی بازی میکند. در او، قوّه عاقله، قوّه شهوانی و قوّه غضبیّه نهاده شده است که با روشی هوشمندانه با میانه روی و اعتدال میتواند از همه نعمتهای خدایی و استعدادهای انسانی نهفته در خود استفاده بهینه کند. انسان میتواند تعالی پیدا کند و خردگرای فرهیخته شود یا سقوط کند و به لذّتگرای نابخرد، تبدیل گردد و یا در نهایت به حیوانی خشونتطلب، تغییر هویّت دهد. نگاه اسلام به انسان، نگاهی متعالی است و از منظر خردگرایی شرافتمندانه و خداجویی عزّت مدارانه، انسان را مینگرد و میخواهد که نگاه من به تو، تحت تأثیر مؤلّفههای دیگری، غیر از برابری انسانی و تقوا، قرار نگیرد. هرگز نباید به دیگری (انسان دیگر) از زاویه جنسیّت، ملیّت و رنگ و... نگریست. اسلام هر نوع ابزاری که اغلب در خدمت منافع دیدگاه لذّتگرایانه افراطی یا خشونتطلبانه یا برتری نژادی قرار گیرد به چالش فرامیخواند و آن را غیر انسانی میداند. عفاف، هوشمندانهترین حالت کنترل نفس و اعمال قدرت در حوزه شخصیت خویش است که تلاش در برجسته و شفاف کردن انسانیّت انسان دارد و از جلوهگری و عشوهگری جنسیّتمدار جلوگیری مینماید.
2ـ کمالگرایی انسان: خصلت انسانی "خویشتنداری"، باید حفاظت شود و اساسیترین فلسفه معنوی "پوشش" در میان اقوام، ملل، تمدّنها و ادیان، حفظ همین خصلت انسانی حیا و عفّت است. اسلام، طرفدار این ویژگی انسانی است و زن و مرد را به رعایت آن برای رسیدن به کمال و فضیلت فرامیخواند، در کانون خانواده نیز زن و شوهر را توصیه به رفتاری انسانی میکند و کُنِش جنسی میان زن و شوهر و لذتگرایی مشروع و قانونمند را نیز در همین راستا توصیه میکند. اسلام، از نگاههای غیرانسانی، جلوگیری کرده و به زن و مرد مؤمن سفارش میکند که چشمچرانی نکنند و نگاهی عفیفانه داشتهباشند:
«قل للمؤمنین یغضّوا من ابصارهم»(30)؛ (به مردان بگو دیدگان (از نظر بازی) فروگذارند) «و قل للمؤمنات یغضضن من ابصار هنّ»(31)؛ (به زنان مؤمن (هم) بگو دیدگانشان را فرو گذارند).
آثار "عفاف"
«خویشتنداری»، توانایی برجسته روحی به انسان میدهد تا وی در برابر هجوم سرکش هوی و هوس پایداری کند و در فراز و فرود زندگی، به کمال رسد. انسانی که اعتقاد به اصول و ارزشها دارد؛ در واقع، به سرچشمه همه مهربانیها، لطافتها، عاطفهها، عشقها، زیبائیها و هنرمندیها و ابداعها ایمان دارد و چنین ایمانی، چونان بنیان مرصوص است(32) که هیچ تندبادی، از آزمندی، فزون خواهی و خشونت طلبی نمیتواند وی را آشفته سازد. وی را وقار و عزّت و بلندای کوه ماند که دلی شفاف، و پاک دارد چونان پاکی آب زلال در چشمههای رسته از دل کوهساران.
این آرامش درونی و برونی، به خویشتنداری انسانی میانجامد. برخی دیگر از برکات عفاف عبارتند از:
1ـ آرامش روحی فرد و جامعه (بهداشت روانی): با عفاف و خویشتنداری میتوان از هرز رفتن استعدادها، توانها و امکانات جلوگیری نمود و به بالندگی هنجارها و ارزشها یاری نمود:
«از نظر اسلام محدودیت کامیابی جنسی به محیط خانوادگی و همسران مشروع از جنبه روانی به بهداشت روانی اجتماع کمک میکند(33)»
پایبند نبودن به حجاب، آرامش خانواده و جامعه را برهم زده و به التهاب دامن میزند:
«فلسفه پوشش و منع کامیابی جنسی از غیر همسر مشروع از نظر اجتماع خانوادگی اینست که همسر قانونی شخص از لحاظ روانی عامل خوشبخت کردن او به شمار میرود؛ در حالی که در سیستم آزادی کامیابی، همسر قانونی از لحاظ روانی یک نفر رقیب و مزاحم و زندانبان به شمار میرود. و درنتیجه کانون خانوادگی بر اساس دشمنی و نفرت پایهگذاری میشود.(34)»
2ـ پایداری نظام "خانواده": رعایت عفاف در رفتار و گفتار، خانواده را سالم و آسیبناپذیر نگه میدارد. آیا آنان که با فریبکاری، شعار آزادی زن را سر دادند و حجاب را از عفّت، تفکیک کردند، توانستند با ولنگاری زنان در غرب و تشویق مردان هوسباز، نظام خانواده را حفظ کنند؟
3ـ اصلاح زن "شییء شده": امام خمینی، در توضیح نگرش غربی به زن را نگرش به یک کالا، تعبیر زیبائی دارند: «در خصوص زنان، اسلام هیچگاه مخالف آزادی آنها نبوده است. به عکس، اسلام با مفهوم "زن شیئ شده" و به عنوان شیئ، مخالفت کرده است و شرافت و حیثیّت وی را به وی باز گردانده است.(35)»
4ـ عفاف، منشاءِ فرهنگ و ادبیات: همه زیبایی و شکوه تمدن و فرهنگ انسان را در یک کلمه میتوان خلاصه کرد و آن عشق است. استواری عشق به اسطورههای کمتر دست یافتنی است. زبان عاشقان، زبان شعر است که چون دل پرسوز عاشق، درون سوز است. زبان سرخ و آتشینی که تن نمیشناسد و سر بر باد میدهد ولی مهربان و ترحّمبرانگیز است و حتّی دل معشوق سنگ دل را میسوزاند و به تحسین وامیدارد. این بلندای شکوهمند فرهنگ و ادب شرقی، عرفانی و ایرانی، دستمایه یک نسل سرفراز اصیل، خویشتندار و متمدن است که از منظر عفاف به یکدیگر مینگریستند. زن در حشمت و جلال میزیسته است و مرد همواره در پی این حشمت و جلال میرفته است که به سادگی و آسانی، دست یافتنی نبوده است. کمتر بازیچه دست هوسران مردان بوده و بیشتر ارزش و اعتبار داشته است.
«آیا آنجا که سلسله مقررات اخلاقی به نام عفت و تقوی بر روح مرد و زن حکومت میکند و زن به عنوان چیزی گرانبها دور از دسترس مرد است این استعداد بهتر به فعلیت میرسد یا آنجا که احساس منعی به نام عفت و تقوی در روح آنها حکومت نمیکند و اساساً چنین مقرارتی وجود ندارد. وزن در نهایت ابتذال در اختیار مرد است.(36)»
اما زن بدون عفّت و پوشش، این جمال مرموز و شاعرانه را نیز از کف میدهد و به زبالهدانیِ شهوت مردانِ بیاصول بَدَل میگردد، مردانی که نه شاعر، بلکه تبهکارند.
پاورقیها:
17ـ شهید مطهری ـ مسئله حجاب ـ ص 177
10ـ میزان الحکمه ـ جلد 6 ـ ص 363 ـ حدیث 12861
15ـ قرآن ـ سوره آل عمران ـ آیه 14
11ـ راغب اصفهانی ـ معجم مفردات الراغب ـ ص 276
19ـ حجاب ـ مهریزی ـ ص 39
18ـ شهید مطهری ـ مسئله حجاب ـ ص 168
16ـ شهید مطهری ـ تعلیم و تربیت در اسلام ـ ص 106 ـ انتشارات الزهراء
14ـ فرید وجدی ـ دائرة المعارف القرن العشرین ـ جلد 6 ـ ص 515
13ـ لغت نامه دهخدا ـ جلد 9 ـ ص 13894
1ـ راغب اصفهانی ـ معجم مفردات الراغب ـ ص 350
12ـ طریحی ـ مجمع البحرین ـ ج 1 ـ ص 252
2ـ طریحی ـ مجمع البحرین ـ جلد 5 ـ ص 101
20 الی 29 ـ شهید مطهری ـ مسئله حجاب ـ ص 52 الی 57
3ـ این منظور ـ لسان العرب ـ جلد 9 ـ ص 253
35ـ امام خمینی ـ زن و آزادی در کلام امام خمینی (قدس سره) ـ ص 32 ـ سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد
31ـ سوره نور ـ 31 ـ ترجمه خرمشاهی
30ـ سوره نور ـ 30 ـ ترجمه خرمشاهی
32ـ سوره صف / 4
34ـ شهید مطهری ـ مسئله حجاب ـ ص 89
33ـ شهید مطهری ـ مسئله حجاب ـ ص 83
36ـ شهید مطهری ـ اخلاق جنسی ـ ص 84
4ـ شرتونی لبنانی ـ اقرب الموارد ـ جلد 2 ـ ص 803
5 ـ لغت نامه دهخدا ـ جلد 10 ـ ص 14081
6ـ معین ـ فرهنگ فارسی معین ـ جلد 2 ـ ص 2319
7ـ ترجمه بهاءالدین خرمشاهی از قرآن مجید
8 ـ شیخ عباس قمی ـ سفینه البحار ـ جلد 2 ـ ص 207